| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
گربه ماده ای عاشق پسر چوان زیبایی شد و از آفرودیت (نوعی الهه اساطیری) خواست که او را همسر آن جوان کند. الهه آفرودیت دلش سوخت و او را به یک دختر زیبا تبدیل کرد. بعد از آن پسر جوان عاشق او شد و دختر را به خانه اش دعوت کرد.هر دو خوشحال و شاد به حجله رفتند.
آفرودیت می خواست بداند که آیا گربه ای را که تغییر شکل داده است، هنوز همان شخصیت قبلی را دارد. بنابراین یک موش را وسط اتاق خواب رها کرد. گربه بدون توجه به شرایط فعلی اش از بستر بلند شد و دنبال گربه کرد تا او را بخورد. سپس الهه آفرودیت عصبانی شد و گربه را به همان شکل اولیه اش برگرداند.
"او فقط یک شخص را تغییر داده بود و هویت باطنی او را تغییر نداده بود"
آفرودیت: ایزدبانوی کیمیاگری- خدابانوی درون هر زن
آفرودیت از زبان روانشناسی در اصل بازتابنده همه تصاویر، تجارب و ایمان به درون خودآگاهمان است.
آفرودیت در اساطیر یونانی ، حضور بی نظیر دارد که باعث می شود فانی ها (انسان ها) و الهه های باستانی عاشق او شوند. او می تواند مجسمه را به زنی جاندار تبدیل کند.
یک خروس که در میان زباله های دنبال غذا می گشت بین آشغال ها یک مروارید پیدا کرد. خروس به مروارید گفت: تو شی ء باارزشی هستی و میان زباله ها بودی! اگر یک فرد آزمند تو را می یافت چه شادی بزرگی نصیبش می شد تا تو را به آن درخشش و جلال قبلی ات بازگرداند. حالا من در حالیکه دنبال غذا می گشتم تو را پیدا کردم. من هیچ فایده ای برای تو ندارم، تو هم فایده ای برای من نداری.
فابلی از ایزوپ
افسانه دزدی
الهه تمام شعر و ادبیات ، افسانه را به سرزمین بیگانه ای برد . آنجا اوباش بدجنس او را تنها در جاده گیر انداختند. کیسه الهه به دزدان تحویل داده شد. اما کیسه خالی بود و دزدان از الهه خواستند برای جبران خسارت ، لباس هایش را به آنان بدهد. الهه با صبر و رنج این کار را انجام داد. بیش از آنچه انتظار می رفتند دزدان لباس یافتند. اما ناگهان چه اتفاقی افتاد؟! آنچه دزدیده شده بود در حقیقت خود افسانه بود و حال حقیقت عریان در برابر آنها ایستاده بود. اوباش، شرمنده به زانو در آمدند و از الهه عذرخواهی کردند و لباس هایش را به او برگرداندند. آخر چه کسی می خواست حقیقت را عریان ببیند؟
فابلی از مگنوس گوتفرید لیشت ور / Magnus Gottfried Lichtwer (1715–1769
"راه عشق از مسیر شکم می گذرد" یک ضرب المثل آلمانی liebe geht durch den magen
فابل:
جغدی روی درختی نشسته بود و موشی را می خورد. باور کنید یا نه ناگهان سر و کله یک موش نر پیدا شد و داد زد: "من هرگز تو را نمی بخشم". جغد با چشمانی کاملا گرد و باز و در حالیکه بیشتر متعجب شده بود تا نگران، موش کوچک را تهدید کرد: "ساکت وگرنه سر تو هم همین بلا می آید." اما موش شکوه کنان گفت: من او را دوست داشتم. او با بلندترین صدا جیرجیر می کرد و مادر 1000 بچه من بود، حالا مرده است، مرگ بر تو ای گناهکار! جغد شرمنده شد. لقمه در دهانش گیر کرد -صد البته به خاطر تردید- و یک شی ء توپ مانند که خودش را تکان می داد از دهانش بیرون انداخت و گفت: ای موش! ای جیر جیر زندگی! زندگی کن!
"چیزی که این داستان می خواهد بگوید این است که راه عشق از مسیر شکم (مسیر پر پیچ و خم ) می گذرد. موجود بسیار کوچک با نیروی عشق ، جغد را واداشت که آن کار شگفت انگیز را انجام دهد."
تعداد صفحات : 1
صفحه قبل 1 صفحه بعد |